گفتی


ایرج

گفتی که دلم سنگه و افروختنی نیست
بر سینه ی من کوه یخ سوختنی نیست
اشکم همه سیلاب تمنّا و نیازه
کوتاه کنم قصّه ی این قصّه درازه
دیدی که چنان سوخته ام ، جمله برافروخته ام
عاشقی آموخته ام ، من
با یاد تو پرواز کنم ، نام تو آغاز کنم
زندگی آغاز کنم ، من
اون که فدای عشقه ، ترسی به دل نداره
همیشه با تبسّم ، رو غصّه پا می ذاره
دیدی به سینه ی تن ، زدم چو شیشه بر سر
بی اعتنا گرفتم ، دنیای رنگ و وارنگ
به هرکه شد دلبسته ، دلم را شکسته
کنار هرشکسته ، نشسته عمر خسته
ز نارفاقتی ها ، پریشون پریشون
ز بی محبّتی ها ، پشیمون پشیمون
گفتی که دلم سنگه و افروختنی نیست
بر سینه ی من کوه یخ سوختنی نیست
اشکم همه سیلاب تمنّا و نیازه
کوتاه کنم قصّه ی این قصّه درازه
دیدی که چنان سوخته ام ، جمله برافروخته ام
عاشقی آموخته ام ، من
با یاد تو پرواز کنم ، نام تو آغاز کنم
زندگی آغاز کنم ، من
زندگی آغاز کنم ، من