نامهربون


گوگوش

نگاهم می کنی اما به سردی
نه تنها من تو هم دنیای دردی
مخواه از من گناهت را ببخشم
تو می دانی که با این دل چه کردی

برو نامهربان بیگانه با من
تو هر لحظه به رنگی در میایی
رها کن این دل دیوانه ام را
برو سیرم از این دیر آشنایی

وفا کردم خطا کردم نماندی در کنارم
مکن افسون دلم پر خون تو را باور ندارم
آه تو را باور ندارم

میایی در کنارم می نشینی
ز عشقت قصه می گویی برایم
دلت با او نگاهت در نگاهم
به تو گویم رهایم کن رهایم

به سر آهنگ رفتن داری آنگه
به روی قلب من پا می گذاری
تو می گفتی که می مانی دریغا
مرا تنهای تنها می گذاری

وفا کردم خطا کردم نماندی در کنارم
مکن افسون دلم پر خون تو را باور ندارم
آه تو را باور ندارم