شیرین و فرهاد


شادمهر عقیلی

می‌خوام بگم قصهٔ شیرین و فرهادو من
که چجوری شدن عاشق و دلدار هم
همه فکر می‌کنیم عاشقیم ‌ای وای من
ولی‌ کور خوندی دنیای من
روزی روزگاری فرهاد من
عاشق شیرین شد ‌ای وای من
دست بر قضا شیرین من
جایی‌ اسیر شد ‌ای وای من
از عشق بی‌خبر شیرین من
وای وای وای فرهاد من
وای وای وای شیرین من
********
شیرین تو دست پادشاه
فرهاد اسیر یک نگاه
شیرین تو دست پادشاه
فرهاد..............
حالا دیگه فرهاد واسهٔ شیرین من
راهی‌ نداره جز کندن کوه غم
حالا دیگه تیشه شد همراه من
آخه شیرینو می‌خواد فرهاد من
روزی روزگاری از کوه غم
پیر مخوفی رفت پیش فرهاد من
پیر مخوف گفت به فرهاد من
شیرین تو مرده‌ ای وای من
از حسادتش بود اون پیر زن
وای وای وای فرهاد من
وای وای وای شیرین من
حالا دیگه تیشهٔ همراه غم
شده دیگه قاتل فرهاد من
حالا دیگه تیشهٔ همراه غم
شده دیگه قاتل فرهاد من
حالا دیگه تیشهٔ همراه غم
شده دیگه قاتل فرهاد من