شب تیره


داریوش

چه آغازی چه انجامی چه باید بود و باید شد
در این گرداب وحشت زا در این گرداب وحشت زا
چه امیدی چه پیغامی کدامین قصه شیرینبرای کودک فردا
زمین از غصه مب نالد گل از باد زمستانی
شعور شعر نا پیدا در این مرداب انسانی
همجا سایه وحشت همجا چکمه قدرت
گلوی هر قناری را بردیند از نفرت
بجا جستن گلها به باغ سبز انسانی
شکفته بوته آتش نشسته جغد ویرانی
که می گوید جهانی این چنین زیباست
جهانی این چنین رسوا کجا شایسته رویاست
چه آغازی چه انجامی چه امیدی چه پیغامی
سوالی مانده بر لبها که می پرسم من از دنیا
کجای این شب تیره بیاویزم بیاویزم
قبای ژنده خود را قبای ژنده خود را