باز آمدی


عهدیه

باز آمدی ای آشنا تا من ز شادی پر بگیرم
آن شور و حال رفته را چون آمدی از سر بگیرم
همچون گل آمدی ای نوبهارم
پایان بخشیده ای بر انتظارم
در مقدم تو چون ابر بهاری
از شوق روی تو اشکی ببارم
باز آمدی ای آشنا تا من ز شادی پر بگیرم
آن شور و حال رفته را چون آمدی از سر بگیرم
با تو ای آشنا همچون گذشته ها
عشق نهان در سینه من پا گرفته
رنگی دگر در چشم من دنیا گرفته
دوباره گوئی صبا ز گلشن
شکوفه آرد به کلبه من
باز آمدی ای آشنا تا من ز شادی پر بگیرم
آن شور و حال رفته را چون آمدی از سر بگیرم
با تو ای آشنا همچون گذشته ها
عشق نهان در سینه من پا گرفته
دوباره گوئی صبا ز گلشن
شکوفه آرد به کلبه من
باز آمدی ای آشنا تا من ز شادی پر بگیرم
آن شور و حال رفته را چون آمدی از سر بگیرم