Yadegari


Reza Sadeghi

توی چشمات میشه گم شد، وقتی تو فکر فراری
سوسوی شهر لب دریا، از تو مونده یادگاری
شعر و شرمی و شوق و شرجی، همه شاهدن که بودی
لحظه ها رو لحظه لحظه، منو تو با هم میخوندیم
تو وجودت مهربونه، مهربون مثل عبادت
واسه من که از تو دورم، که به رویات کردم عادت
نفسی که بند جونه، جون تازه واسه بودن
مثل باور یه آهنگ، یه ترانه واسه خوندن
تو وجودت مهربونه، تو وجودت مهربونه
ریه هام پر شده از تو، بی تو هر لحظه عذابه
حتی با فکر نبودت، شب و روز حالم خرابه
بغض معصوم و نجیبت، منو قانع کرد کمت شم
ممنونم اجازه دادی، با تو درگیر غمت شم
تو وجودت مهربونه، مهربون مثل عبادت
واسه من که از تو دورم، که به رویات کردم عادت
نفسی که بند جونه، جون تازه واسه بودن
مثل باور یه آهنگ، یه ترانه واسه خوندن
تو وجودت مهربونه، تو وجودت مهربونه ...