Negahi Az Del


Marzieh

با دلدارم رفتم روزی سوی گلستانی
شاید راحت گردم از این رنج پریشانی
پنهان از هر چشمی گاهی شور و شری دارم
می در ساغر وز غم جان بی خبری دارم
بستانی زیبا بود
بشکفته گل ها بود
سر در آغوش هم
سنبل و مینا بود
طرف چمن هر سو
آب روان در جو
با ناله ای همچون
چنگ نکیسا بود
به چنان گلزاری
غرق تماشا بودم
ز طرب سر تا پا
چشم تمنا بودم
عاشق زاری چون من
تا برسد در گلشن
پا و سر از مستی نشناسد
خاصه به طرف جویی
با صنم گل رویی
رنج و غم هستی نشناسد
به دل می گفتم
با خود از این سنبل ها
برم مستانه
که شاید گیرد
رونق ز بوی گل ها
مرا کاشانه
شد بر من نگران
آن زیبا گل من
گفتا دل چو دهی
بر گل های چمن
چو ظاهر بینان
هرگز مده دل از کف
به رنگ و بویی
چرا می بازی
هر دم دل شیدا را
به عشق رویی
صورت ساز از روز ازل
چشمی باطن داده تو را
تا بشناسی با آن
صورت زیبا را
بر آن شدت عمر گران
در گمگشت باغ جهان
کز چشم دل بینی
سیرت گل ها را