Moj


Dariush

من آن موجم که آرامش ندارم
به آسانی سر سازش ندارم

هميشه در گريز و در گذارم
نمی مانم به يکجا بی قرارم

سفر يعنی من و گستاخی من
هميشه رفتن و هرگز نماندن

هزاران ساحل و ناديده ديدن
به پرسش های بی پاسخ رسيدن

من از تبار دریا از نسل چشمه سارم
رها تر از رهایی حصار بی حصارم

ساحل حصار من نیست
پایان کار من نیست

همدرد و یار من نیست
کسی که یار من نیست در انتظار من نیست

صدای زنده بودن در خروشم
به ساحل چون می یایم خموشم

به هنگامی که دنیا فکر ما نیست
برای مرگ هم در خانه جا نیست

اگر خاموش بشینم روا نیست
دل از دریا بریدن کار ما نیست