Maghsad


Hami

چوبینه پای رفتنم تا مقصد اما دور
شن باده این بیراهه و ذوق تماشا کور
شکل نجات من شدی آسیمه و تنها
با این شکسته سایه کن،تن سوزه این صحرا
تا بوسه ای نزدیک شو ،نزدیکتر تا من
تا بی حریم لحظه هام تا مرز پیراهن
من رخوت خوابم پر از تکرار
تو التهاب ،از حادثه سرشار
با نسبتی مثل کویر و آب
تا اشتباهی بین مرگ و خواب
قلب مرا دریاب
قلب مرا دریاب
قلب مرا دریاب
قلب مرا دریاب