Greftar


Sattar

گرفتارم گرفتارم
به دست من گرفتارم
در این دنیای عاشق کش
به جرم تن گرفتارم
من از انسان سخن گفتم
من از عاشق شدن گفتم
به من رندانه خندیدند
مرا هرگز نفهمیدند
گرفتارم گرفتارم
به دست من گرفتارم
من از دودمان عاشقان تنها بجا ماندم
دلم در آرزوی پوچ تن بین شما مانده
به من آموخت این فریادهای تلخ بی پاسخ
که حرفی که در پی آنم
فقط در قصه ها مانده
من از انسان سخن گفتم
من از عاشق شدن گفتم
به من رندانه خندیدند
مرا هرگز نفهمیدند

گرفتارم گرفتارم
به دست من گرفتارم
در این دنیای عاشق کش
به جرم تن گرفتارم
کنون بگذار که با تنهای خود همنشین باشیم
رها از قید این الودگیها زمین باشیم
به جرم عاشقی رویایی ام خوانند باکم نیست
به ذات خود خیانت کرده ام گر غیر از این باشد

من از انسان سخن گفتم
من از عاشق شدن گفتم
به من رندانه خندیدند
مرا هرگز نفهمیدند
گرفتارم گرفتارم
به دست من گرفتارم
گرفتارم گرفتارم ...