Do Mosafer


Lyrics by: Shahyar Ghanbari
Dariush

دو مسافر بر در
دو رها تر در باد
از غزل افتاده
فرصتی بی فریاد
چشم ام این ناب ترین
لحظه را می بوسد
زن به من می گوید
باش تا نان بپزد
من به زن می خندم
زن به من می خندد
بی نفس بی سایه
بی صدا می سوزد
زن به شب می ماند
شب به آوازی دور
غزلی از شبنم
رختی از پوست نور
زن مرا می بوید - این تویی آری تو
خواب و بیداری تو - این تویی باز از نو
زن به من می گوید - باش تا می به رسد
من به زن می گویم - وای اگر وقت گل نی برسد
زن به من می گوید
غیبت سردی بود
خاک بی عشق باغ خاک ولگردی بود
زن مرا می رقصد
زن مرا می پرسد
زن مرا می خواند
زن مرا می فهمد
دست زن زیبا نیست
دست زن نایاب است
دست زن می روید
شب شب مهتاب است
من به زن می گویم
خانه ات یادم هست
وقت خوب گریه
شانه ات یادم هست
زن مرا می بوید
این تویی آری تو
خواب و بیداری تو
این تو یی باز از نو
زن به من می گوید
باش تا می برسد
من به زن می گویم
وای اگر وقت گل نی برسد