Barghe Negah


Marzieh

در آتشم از برق نگاهی بنشاندی ننشستی
در خلوت شبهای سیاهی بنشاندی ننشستی
گشتم چو غباری که به دامان تو یک دم بنشینم
چون خاک رهم بر سر راهی بنشاندی ننشستی
تا رشته امید و قرارم نگسستی ننشستی
تا در به رخ عاشق دلداده نبستی ننشستی
دیدی که به بال و پر عشق تو پریدم ز سر شوق
تا بال و پر عشق و امیدم نشکستی ننشستی
از عالم به در منم
بی خبر منم
شب ز کوی تو
رهگذر منم
بی تو من چه سازم
آه بی اثر منم
چون شرر منم
شام تیره دل
بی سحر منم
بی تو من چه سازم
با من هم سفر توئی
هم سفر توئی
من شکسته پر
با ل و پر توئی تو
هر دم در نظر توئی
در نظر توئی
گر چه از دلم بی خبر توئی تو