2019-02-25 07:36:48


کوچه
کاوه یغمائی

یه کوچه عاشق دیوونه های دوره گردش بود
هزارتا جای چا روی تن زخمی و سردش بود
چشماش از گریه ها و خنده های عابرا پر بود
دل غمگینش از نامردی های شهر دلخور بود
همه دورو همه سردو همه تسلیمو بی آزار
نفس گیر شب آهو شب بغضو شب رفتن
دلیل حالشو باید بپرسه از کدوم شبگرد
که بفهمه تو کدوم حادثه آرامشو گم کرد

خیال میکرد آهش رو دل برجا اثر داره
میخواد بالا بره از تیر برقا و ماهو برداره
ولی افسوس نمیتونه پریشون حاله و خسته
یه کوچه که نمیدونسته تمام عمر بن بسته
شناسنامش با رنگ آبی روشن رو دیواره
هنوزم از قرار آدم ها خیلی خوب خبر داره
دلش میخواست تمام آدمای رفته برگردن
نمیخواست اما حتی اسمشم مردم عوض کردن

چشاش سرخه از بی خوابی
از آوار بی تابی
یه عکس زخمیه رو دیوارش
از یه پروانه ی بیدار
هوای گم شدن تو شعله ی رگبار دلتنگی
شوق مصون خندین با یه بازنده ی خوشحال

خیال میکرد آهش رو دل برجا اثر داره
میخواد بالا بره از تیر برقا و ماهو برداره
ولی افسوس نمیتونه پریشون حاله و خسته
یه کوچه که نمیدونسته تمام عمر بن بسته

ستون پشت ستون سایه نشسته
تو سکوت شب
توی قاب یه دریچه شکست نورو میبینه
ستاره تا ستاره شعله ی دنباله دار غم
داره دنیاشو میسوزونه و میگن زندگی اینه
تو این لحظه تو این ساعت تو این سردی تو این وحشت
تن خاکیشو گم کرده تو این فصل های بی رنگی
که پشت کوه خالی میشه با این مردم سنگی
داره ابرارو آتیش میزنه با آه دلتنگی
خیال میکرد آهش رو دل برجا اثر داره
میخواد بالا بره از تیر برقا و ماهو برداره
ولی افسوس نمیتونه پریشون حاله و خسته
یه کوچه که نمیدونسته تمام عمر بن بسته
شبو رویای خوب رفتنو رسیدنو قرار
شبو صدای ناقوسو دعوت حسرت فرار
شبای کوچه ی نفس بریده که زنجیر پاهاش
شبو کوچه ای که چیزی ندیده چشاش جز دیوار