یک حمومی من بسازم

یک حمومی من بسازم
چل ستون چل پنجره
جانم چل ستون چل پنجره
کج کلا ه خان توش بشینه
با تموم سلسله
جانم با تموم سلسله
دل می گه برو برو
نه
پس می گه بیا بیا
بروبرو که خوب شناختمت
خوب شد که دل نباختمت
بروبرو که خوب شناختمت
خوب شد که دل نباختمت