پدر


کورش یغمائی

پدر ای وجودم از تو
قدرت و توان گرفته
ای که از دم نفسهات
هستیه مجان گرفته
پدر که از تو جاری
خون زندگی در رگهام
ای که از نور دو چشمت
نور زندگی به چشمام
آه ه ه
پدر امروز به پاها
دیگه راه رفتنی نیست
جز دریغی روی لبهام
دیگه حرف گفتنی نیست
رفتی و نشد که باشی
تا ابد چراغ راهم
من به سیل نامرادی
نشدی تکیه گاهم
پدر پیچ و خم راهم
نمیخوام بی راهه باشه
گل سرخ آرزوهام
توی فکر غنچه واشه
پدر دست یاری تو
اگه دستام و نگیره
کوره راه رفتن من
مثل شبها میشه تیره