هجرت


ستار

در تب حسرت
دچار حس خود خواهی شدم
آشیانم را به هم پاشیدمو راهی شدم
آمدم آمدم تا با سبک بالان ساحل بپرم
در میان موج دریا
طعمه ماهیشدم
در تب حسرت
دچار حس خود خواهی شدم
آشیانم را به هم پاشیدمو راهی شدم
آمدم تا با سبک بالان ساحل بپرم
در میان موج دریا
طعمه ماهیشدم
خواستم آهو شوم
در پیش رو دشتی نبود
خواستم تا بازگردم
راه برگشتی نبود
خواستم در شهر گل حالی کنم
چرخی زنم
گل فراوابود اما
بین گل گشتی نبود
خواستم تا چون پرستو
باز گردم از سفر
لا به لای تنگ نای شاخه ها بالم شکست
خواستم سر سختیم را بر همه ثابت کنم
قهرمان برد باری ناگهانا
آسمان را شکست
خواستم تنهاییم را با کسی قسمت کنم
بین جمع عاشقان یک با صفا پیدا نشد
خواستم فریاد من تا آسمانها پر کشد
هم ره فریاد من یک هم صدا پیدا نشد
در تب حسرت
دچار حس خود خواهی شدم
آشیانم را به هم پاشیدمو راهی شدم
آمدم تا با سبک بالان ساحل بپرم
در میان موج دریا
طعمه ماهیشدم