نشانی از تو نمی بینم


داریوش

نمی دانی که من در هر ستاره که مه را تا سحر یار و ندیم است
و یا در چهره سرخ شقایق که خود بازیچة دست نسیم است
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
نمی دانی که من در قطرة اشک که روزی مظهر خشم تو بوده
ویا در شط خونین افقها که روزی منظر چشم تو بوده
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
در اندوه غریبان در آه بی نصیبان
در آن شبنم در آن گل در عشق پاک بلبل
در ایام بهاران در آب چشمه ساران
در آن سر گشتگیها در این گمگشتگیها
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
من اینک در رواق کهکشانها در آوای حزین کاروانها
درآن رنگین کمان پیرو خسته در آن اشکی که بر مژگان نشسته
درآن جامی که خالی مانده از می در آوایی که برمی خیزد از نی
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
در اندوه غریبان در آه بی نصیبان
در آن شبنم در آن گل در عشقپاک بلبل
در ایام بهاران در آب چشمه ساران
در آن سر گشتگیها در این گمگشتگیها
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم