من به بند افسونم


دلکش

من به بند افسونم ، من به بند افسونم
یک دوروزه مهمونم
میگریزم از دنیا ، شبگر د وپریشانم

لب ز هر سخن بستم ، لب ز هر سخن بستم
می نخورده سرمستم
مستم از خیال تو ،‌تا که در جهان هستم ، تا که در جهان هستم
ای دل ای جان ، برو فکر دگر کن
یاد یاران برو از سربه در کن
ای دل ای جان ، برو فکر دگر کن
یاد یاران برو از سربه در کن

اگر افتاده ام چون دانه برخاک
بروید از دلم بس گوهر پاک
چو شبگردان مرا ماوی نباشد
دگر جایی در این دنیا نباشد
چو شبگردان مرا ماوی نباشد
دگر جایی در این دنیا نباشد

ز دلداد کسی پروا ندارد
دل از دلدادگی حاشا ندارد
زدلداد کسی پروا ندارد
دل از دلدادگی حاشا ندارد
ای دل ، ای جان، برو فکر دگر کن
یاد ، یاران ، برو از سر به درکن
ای دل ، ای جان ،‌برو فکر دگرکن
یاد یاران ، برو از سر به درکن

چه گویم من دگر از زندگانی
چه گویم ، من دگر از زندگانی
زبند و قیدو رنج آنچنانی
دل بی باورم ، باور نکردی ، که آخر بی کس و تنها می مانی
ای دل ،‌ای جان ،‌برو فکر دگر کن ، یاد یاران برو از سر به در کن
ای دل ،‌ای جان ، برو فکر دگر کن ، یاد یاران ، برو از سر به در کن ،برو از سر به درکن