غوغا


خشایار اعتمادی

خبر خبر یکی اومد که هر چی قلب میبره
آهای آهای دیوونه ها اون از ما دیوونه تره
میون شهر بی صدا یک تنه غوغا میکنه
هزار تا چشم هاج و واج اونو تماشا میکنه
نه عاشقی سرش میشه نه گریه و نه التماس
دوره عاقلا گذشت نوبت ما دیوونه هاست
طبق طبق ستاره تو حراج چشم تاره شه
حریر گیسوش رو نگو که شب فقط یه تارشه
قطار قطار خراج اگه به شهر عقدش ببری
یه خنده گیرت نمیاد که از حراجش بخری
شب از چشاش گذشته تا رنگ سیاهی بگیره
ماه توی برکه ی چشاش نشسته ماهی بگیره
هر چی کمون بوده و هست از روی ابروش میسازن
کمون که ابروش نمیشه همینه جنگ و میبازن
نه عاشقی سرش میشه نه گریه و نه التماس
دوره عاقلا گذشت نوبت ما دیوونه هاست
قدح قدح نگاهمو تو جام چشمش میریزم
غزل غزل غرورمو به پای اسمش میریزم
نفس نفس صدای من به وسعت قیامته
اگه به دادم نرسه قیامتم ندامته