غریبه


شاهرخ

یه مسافر، یه غریبه، یه شبم بی پنجره
می روم با کوله بار سرگذشت و خاطره
خسته ام از خستگی ها
خسته از این لحظه ها
می شمارم لحظه ها را
بر نمی آرم صدا
قصه های من غمگین
اگه تلخه اگه شیرین
می روم تا واسه فردا
بسازم دنیای رنگین
هر جا می رم همه می گن یه غریبه اومده
نمی بینم هم صدایی اینم از بخت بده
من پر و امید اما دلم در التهابه
می رم که تا در غربتم نوری بتابه
ای زندگی بیزارم از بیهوده بودن
می رم که تا پیدا کنم فردای روشن