صبح بهار


داریوش

ببار ای ابر باران بار ، باران را
بیار ای شرشر باران ، بهاران را
رها کن رود عاشق ، تن سوی دریا
بجوش ای چشمه ی پاک ، از دل صحرا
زمین بشکاف از هم ، باغ برپا شو
جوانه سر براور ، غنچه گل وا شو
نسیم از ره بیاور عطر فردا را
پرنده ، صبح شد ، بیدار کن ما را
مؤذن ، بانگ برکش ، خلق برخیزد
بخوان نام خدا ، تا دیو بگریزد
شهادت ده ، گواهی کن ، گواهی خواه
بگو این ، این و آن ، آن ؛ هر چه خواهی ، خواه
بگو شب رفت و خط فاصله پیداست
به چشم باز بیداری که بر فرداست
سپیدی رو به بالا می رود در کوه
سیاهی رو به بستر های خواب آلود
کنون ؛ صف در صف هم خیل بیداران
کنون ؛ بستر به بستر ها ، سبک باران
گواهی کن ، گواهی کن ، گواهی کن
مرا از خویشتن تا خویش راهی کن
من ام ابر و , ببارانم ، ببارانم
برویانم ، برویانم , بهاران ام
روانم کن به دریا ، رودبارام من
بجوشانم به صحرا ، چشمه سارام من
زمین ام ، می شکافم ، باغ برپای ام
نسیم ام ، گل فشان ام ، عطر فردای ام
پرنده ، خود من ام ؛ پرواز ده من را
خود صبح ام ؛ صفای ذات ده من را
ببر نام خدا ؛ ره توشه بردارم
گواهی می دهم عزم گذر دارم