شیر خسته


رضا صادقی

هرکی فهمیده بریدی می خواد از تنت ببره
واسه شیر خسته موشم ،یلی می شه و می غره
تا بدونن شدی خسته همه می پرن به جونت
تیکه تیکتو می دزدن حتی قلب مهربونت
دیگه تسلیم میشی وقتی توی گله ی شغالا
آشناها رو ببینی که غریبه ن دیگه حالا
حتی اونایی که روزی همه یاور بودن و کس
وقتی افتادی می بینی که می شن به شکل کرکس
وقتی قیمت شهامت کمتر از قیمت خونه
وقتی نقل نقد و سکه ست ، هر شغالی مهربونه
نون تو خون زدن یه عادت ، هر حماقتی رشادت
قربونت برم خدایا تو رو می خوان واسه حاجت
دیگه انگار وقته اونه که از خدا هم باخبر شد
زیر بارون رفتو با عشق بودو موندو خیستر شد
باید از این من خود خواه مرد و عاشقونه دل کند
وقته اونه ما نذاریم که یه دلال بگه دل چند؟
دل بی قرار پاک چند؟عاشقای سینه چاک چند؟
مهربونی هم زبونی ، حتی دلهای هلاک چند؟
خنده ی از ته دل چند؟تن و جونو آب و گل چند؟
حتی روزهای جوونی آدمای ساده دل چند؟
دل بی قرار پاک چند؟عاشقای سینه چاک چند؟
مهربونی هم زبونی ، حتی دلهای هلاک چند؟
خنده ی از ته دل چند؟تن و جونو آب و گل چند؟
حتی روزهای جوونی آدمای ساده دل چند؟