شعر دلتنگی


خشایار اعتمادی

مانده در ، خاطرم ، یادی از شبهای دیرین
رفتی و ، مانده ام ، بی تو من تنها و غمگین
باور کن ، ندارم ، جز یادهتو یاده دیگر
دریغا ، لحظه ای ، جز خیالت نیست در سر
من موندم و یک خاطره ، خاطره ای تلخ و غمگین
رفتی و با رفتنت ، افتادم در دام نفرین
رفتی و با رفتنت ، افتادم در دام نفرین
خدایا چه سخته ، روز و شب محنت کشیدن
با یاد گذشته ، هر شب و به صبح رسیدن
چه حاصل ز دنیا ، جز غم و اندوه و زاری
یه زخمه ست ، یه خنجر ، تا همیشه یادگاری
همینه ، همیشه ، هر چی عاشقه می دونه
جدایی ، می رسه ، عاقبت تنها می مونه
کاش می شد ، دست غم ، از من و تو دور بمونه
برای عشق ما ، شعر دلتنگی نخونه
شعر دلتنگی نخونه
اینها نتیجه ی تقدیر من نبود
آغاز با تو بود
تقصیر من نبود
فکر نکن دلم برایت تنگ نمی شود
فکر نکن نمی شود ببینمت ، یعنی نمی خواهم ببینمت
ببین! نگذاشتند با نخواستیم کلی فرق دارد
می سپارمت به بارانی که عصر خنک آن پنجشنبه بارید وتو اسمش را گذاشتی اتفاق آشناییمان
می سپارمت به آن دو ستاره که دیگر مال ما نیست
به تمام زیبا ها! برو زیبا ، سرنوشت را نمی شود از سر نوشت ، خداحافظ ، خداحافظ
همینه ، همیشه ، هر چی عاشقه می دونه
جدایی ، می رسه ، عاقبت تنها می مونه
کاش می شد ، دست غم ، از من و تو دور بمونه
برای عشق ما ، شعر دلتنگی نخونه
شعر دلتنگی نخونه