شب


فرامرز اصلانی

گر تو را بخت یارا نه چندان به کام است
ور تو را گوشه ی تیرگی ها مقام است
اشک و آهت نبخشد پناهی که دنیای ما را
عشق می باید این روزگاران خدا را
هرچه خواهی تو از لطف اوآرزو کن
چاره ی خویش را از دلت جستجو کن
دامن افسردگی ها رها کن که بای
بر نگیرد زدوش تو اندوه آری
چون کبوتر بزن پر بزن پر که گوئی
از نشستن تو یارا مرادی نجویی
پر بکش سوی روشنی ها که شاید
از پس تیرگی ها آفتابی در آید
گر تو را بخت یارا نه چندان به کام است
ور تو را گوشه ی تیرگی ها مقام است
اشک و آهت نبخشد پناهی که دنیای ما را
عشق می باید این روزگاران خدا را