سر نوشت


ستار

خدایا ببین این دو چشم پر ابم
ببین این دو چشم نرفته به خوابم
در این ظلمت شب در این بیقراری
نصیبم نکردی بجز اه و زاری
چرا سرنوشتم ز غم زاده ای
چرا قلب عاشق به من داده ای
سخنهای ناگفته من خدایا
در این سینه خسته تا کی بماند
خدایا صبوری دل را طبیبم
چگونه نبیند چگونه نداند
چرا سرنوشتم ز غم زاده ای
چرا قلب عاشق به من داده ای
تو با من سر مهربونی نداری
تو با قلب رنجور من کینه داری
من از دست تو سر به مستی سپارم
دگر طاقت اینهمه غم ندارم
چرا سرنوشتم ز غم زاده ای
چرا قلب عاشق به من داده ای