زمزمه


مازیار

از ما و من حذر کن در خویشتن سفر کن
مانند جویباری بر قلب کوهساری
باید رسیده باشی من را ندیده باشی
از خود مکن کناره از خود مکن کناره
وقتی شدی روانه بر قلب بیکرانه
باید که راه باشی هرسو پنا ه باشی
باید که مرد گردی پیوسته درد گردی
العاقل و اشارهالعاقل و اشاره
در رفتن و رسیدن هنگام خوشه چیدن
باید شکوه باشی همدرد کوه باشی
باید که رود باشی نبض سرود باشی
این است راه چارهاین است راه چاره
وقتی که میتوانی ناگفته را بخوانی
خورشید را بچینی نادیده را ببینی
در خویشتن بمیری تا عرش پر بگیری
دیگر چرا نظاره دیگر چرا نظاره دیگر چرا نظاره
از ما و من حذر کن در خویشتن سفر کن
مانند جویباری بر قلب کوهساری
باید رسیده باشی من را ندیده باشی
از خود مکن کناره از خود مکن کناره
وقتی شدی روانه بر قلب بیکرانه
باید که راه باشی هرسو پنا ه باشی
باید که مرد گردی پیوسته درد گردی
العاقل و اشارهالعاقل و اشاره
العاقل و اشارهالعاقل و اشاره
العاقل و اشاره ...