روزگار نامهربون


داریوش

زندگی ای روزگار ای چرخ گردون
توی سینه قلبمو این قدر نلرزون
ای فلک ای بانی افسونگریها
با دلم کمتر کن این بازیگریها
هر که هستی هر چه هستی
بس کن این نامهربونی
روزگار ای شاهد ویرونی ما
خشم و قهرت باعث حیرونی ما
ای فلک بس کن دیگه آتیش نسوزون
روی زخمامون دیگه نمک نپاشون
گاهی زشتی گاهی خوبی هم طلوعی هم غروبی
بعضی وقتا مهربونی بعضی وقتا خصم جونی
اما وقتی سره قهری بدتر از تلخیه زهری
تو کی هستی تو چی هستی هوشیاری یا که مستی
هر که هستی هر چه هستی بس کن این نامهربونی
هر که هستی هر چه هستی بس کن این نامهربونی
ای که حیرونی تو از سر سختس ما
شاید آزارت می ده خوشبختی ما
ای فلک بس کن دیگه آتیش نسوزون
روی زخمامون دیگه نمک نپاشون
روزگار ای شاهد ویرونی ما
خشم و قهرت باعث حیرونی ما
هر که هستی هر چه هستی بس کن این نامهربونی
هر که هستی هر چه هستی بس کن این نامهربونی