دو روز زندگی


الهه
عارف

آمدی تا بار دیگر، قصه دل گیرم از سر
رنج من گردد فزون تر
عارف:
آمدم تا دل ببازم
عشق خود را زنده سازم
جان من از شکوه بگذر
الهه:
آمدم آشفته‌سر، گفتم به دل، کی فتنه گر ایام غم دیگر گذشته
عارف:
قصد آزار مرا داری اگر بگذر ز من، زیرا که آب از سر گذشته
عارف:
آمدی تا دل بگردد، خاطرات عشق دیرین
بهر تجدید مودت، گو چه باشد بهتر از این
الهه:
افتد آخر بر زبانها راز دلهای شکسته
تا ابد باقی نماند می به مینای شکسته
عارف:
به که از حالم نپرسی، از مه و سالم نپرسی، از سخن گفتن چه حاصل
الهه:
من اسیر سرنوشتم، روی تو باشد بهشتم، بگذر از آزردن دل
عارف:
آمدم آشفته سر، گفتم به دل که ای فتنه گر، ایام غم دیگر گذشته
الهه:
قصد آزار مرا داری اگر بگذر زمن زیرا که آب از سر گذشته
عارف:
این دو روز زندگانی، اینهمه غوغا ندارد
تابه کی نالم زدنیا، فتنه دارد یا ندارد
الهه:
افتد آخر بر زبانها، راز دلهای شکسته
تا ابد باقی نماند، می به مینای شکسته
الهه و عارف:
این دو روز زندگانی، اینهمه غوغا ندارد
تا به کی نالد که دنیا، فتنه دارد یا ندارد
افتد آخر بر زبانها، راز دلهای شکسته
تا ابد باقی نماند، می به مینای شکسته