دلسنگ


سعید محمدی مطلق

شده دلم برات تنگ امون از یار دلسنگ
نکن عشق و فراموش منو با غم هم آغوش
شده دلم برات تنگ امون از یار دلسنگ
نکن عشق و فراموش منو با غم هم آغوش

بیا بس کن بیا بس کن مکن امروز و فردا
نکن کاری که باز هم بشکفه گل اشک غمها
اگرچه در همه حال میترسم که نیائی
توی دل قند عشق آب میکنم وقتی بیائی
شده دلم برات تنگ امون از یار دلسنگ
نکن عشق و فراموش منو با غم هم آغوش
شده دلم برات تنگ امون از یار دلسنگ
نکن عشق و فراموش منو با غم هم آغوش

شب میلاد عشقمون تو با من عهدی بستی
قسم خوردی هزار بار تا قیامت با من هستی
لب چشمهء عشقمون منو تنها گذاشتی
حالا انگار نه انگار که با من وعده ای داشتی
لب چشمه منو بردی ولی تشنه گذاشتی
شده دلم برات تنگ امون از یار دلسنگ
نکن عشق و فراموش منو با غم هم آغوش
شده دلم برات تنگ امون از یار دلسنگ
نکن عشق و فراموش منو با غم هم آغوش

شب اول نداشتی هیچ به سر قصد جدائی
نمیگفتی تو هیچ از دوری و از بی وفائی
گناه دل سوزوندن به بیراهه کشوندن
همه قول و قرارها به هیچ جائی نرسوندن
لب چشمه کشوندن هنوزم تشنه موندن
شده دلم برات تنگ امون از یار دلسنگ
نکن عشق و فراموش منو با غم هم آغوش
شده دلم برات تنگ امون از یار دلسنگ
نکن عشق و فراموش منو با غم هم آغوش