دلاویزترین


محمد نوری

از دلاویزترین روز جهان ، خاطره ای با من است ، خاطره ای با من است
آه سحری بود و هنوز ، گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود
من به دیدار سحر می رفتم ، من به دیدار سحر می رفتم

این دلافروزترین ، روز جهان را بنگر
تو دلاویزترین شعر جهان را بسرای
من به دیدار سحر می رفتم ، من به دیدار سحر می رفتم

در افق پشت سرا پرده ی نور
باغ های گل سرخ ، شاخه گسترده به مهر
غنچه آورده به ناز ، دم به دم ، از نفس ، باد سحر
غنچه ها می شد باز ، غنچه ها می شد باز ، غنچه ها می شد باز
غنچه ها می شد باز ، غنچه ها می شد باز ، غنچه ها می شد باز
باغ های گل سرخ ، باغ های گل سرخ
یک گل سرخ بزرگ ، از دل دریا برخاست
خورشید ، خورشید ، برخاست ، خورشید
این دلافروزترین ، روز جهان را بنگر
تو دلاویرترین شعر جهان را بسرای
دوستت دارم را ، دوستت دارم را ،
من ، دلاویزترین ، دلاویزترین شعر جهان یافته ام
دوستت دارم ، دوستت دارم
دوستت دارم ، ئوستت دارم

این گل سرخ من است ، این گل سرخ من است
دامنی پر کن از این گل ، که بری خانه ی دشمن که فشانی بر دوست
دوستت دارم را ، با من بسیار بگو
دوستم داری را ، از من بسیار بپرس
لالالالا ، لالالا لا لالا
لالالالا ، لالالا لا لالا
دوستت دارم ، دوستت دارم
دوستت دارم ، دوستت دارم