درخلوت غم


مرضیه

به وفایت که به جایت
صنما کس ننشانم
به جمالت که خیالت
نرود از دل و جانم
به وفایت که به جایت
صنما کس ننشانم
به جمالت که خیالت
نرود از دل و جانم
به غمت به غمت که مرا جز غم تو شب همه شب هم نفسی نیست
به غمت به غمت که در این خلوت غم همدم من جز تو کسی نیست
چه کند مانده و تنها دل تنگی که مراست
من و این گریه شب ها که همین گریه دواست
تو کجایی تو کجایی که ببینی ز جدایی دل تنگم چه کشید
تو کجایی تو کجایی که ببینی ز جدایی دل تنگم چه کشید
تو نداری سر یاری چه ثمر زین همه زاری که به جایی نرسید
تو نداری سر یاری چه ثمر زین همه زاری که به جایی نرسید
من و این گریه شب ها که همین گریه دواست
چه کند مانده و تنها دل تنگی که مراست