خنده گریه


عماد رام

گه می خندم گه می گریم
ازگذشت این زمانه
رسم و راهم همچو پیران
شور و شوقم کودکانه
گه چو غنچه از نسیمی
خنده درمن زدجوانه
گه چوشمعی ازشراری
اشک چشمم شد روانه
خندهایم گریه آور
گریه هایم بی بهانه
چوبه عمر گذشته گریم
چه کنم گر لبم نخندد
چوبه فرداکنم نگاهی
غم عالم رقم ببندد
زنده آرم آن کسی کو زین میانه
برگزیند راه و رسم عاشقانه