تنهائی


مهدی مقدم

الان یه گوشه اتاق با نامه هات نشستم
خیلی دلم گریه میخواست بهونه دادی دستم
بلند بلند میخونم و اشک میریزم یواشی
بگو کنار من حالا چرا باید نباشی
منی که خیلی آسون غرورت و شکوندم
گفتی منو نسوزون اما تو رو سوزوندم
دست منو گرفتی، دستمو پس کشیدم
کنار تو بودم و بی تو نفس کشیدم
جواب تو سکوت بود، از اینه که می سوزم
دلم میخواد ببینم، دوستم داری هنوزم
بدتر از این حقمه، قدرتو دیر فهمیدم
کاشکی به اشکای تو، هیچ وقت نمی خندیدم