بیداد زمان


مرضیه

به رهی دیدم برگ خزان
پژمرده ز بیداد زمان
کز شاخه جدا بود
چو ز گلشن رو کرده نهان
در رهگذرش باد خزان
چون پیک بلا بود
ای برگ ستم دیده ی پاییزی
آخر تو ز گلشن ز چه بگریزی
روزی تو هماغوش گلی بودی
دلداده و مدهوش گلی بودی
ای عاشق شیدا
دلداده ی رسوا
گویمت چرا فسرده ام
در گل نه صفایی
باشد نه وفایی
جز ستم ز وی نبرده ام
آاااه
بار غمش در دل بنشاندم
در ره او من جان بفشاندم
تا شد نوگل گلشن و زیب چمن
رفت آن گل من از دست
با خار و خسی پیوست
من ماندم و صد خار ستم
وین پیکر بی جان
ای تازه گل گلشن
پژمرده شوی چون من
هر برگ تو افتد به رهی
پژمرده و لرزان
به رهی دیدم برگ خزان
پژمرده ز بیداد زمان
کز شاخه جدا بود
چو ز گلشن رو کرده نهان
در رهگذرش باد خزان
چون پیک بلا بود