بی فروغ مهر


امین الله رشیدی

نه هوایی نه صفایی چو گلی در سایه رسته،
به فروغی ره نجسته، شده یک سر شام
و سحرش که نیفتد نوری به سرش
نه به پایش جوی آبی، نه به رویش آفتابی
پا در گل، بی حاصل
پرتو مهری نفتد بر سرو رویش
تا که دهد جلوه به رخسار نکویش

خورشیدی تو مگر
من آن گل که دگر
بهره زتو نبرم
از نور تو جدا افتاده به خدا
سایه غم به سرم

خورشیدی تو مگر
من آن گل که دگر
بهره زتو نبرم
از نور تو جدا افتاده به خدا
سایه غم به سرم

تو که خورشید منی
فروغ امید منی
مایه ی زندگی و
نشاط جاوید منی
سایه ی سیاه غم شده بلای جانم
دور از آن رخ تابان تا به کی بمانم
از بند تیره بختی باز آی و وارهانم

تو که خورشید منی
فروغ امید منی
مایه ی زندگی و
نشاط جاوید منی
سایه ی سیاه غم شده بلای جانم
دور از آن رخ تابان تا به کی بمانم
از بند تیره بختی باز آی و وارهانم