بی خبر از عشق


ویگن

نه یاری تا کنم ، در زندگی ، عشقش بهانه
نه عشقی تا که من ، از سوز آن ، سازم ترانه
دل من خواهد از من ، تا همه دنیا بگردم
مگر پیدا کنم ، در عالم از ، عشقی نشانه
ز خاموشی شود ، افسرده جانم
گرفته سر به سوی آسمانم
که سوزان کن دلم ، از غم خدایا
دل بی غم نمیخواهم ، خدایا
زمانی سینه ام ، کاشانه ی ، عشق و صفا بود
چو روی یار من ، آیینه ی ، لطف خدا بود
کنون آیینه ام ، از کینه ی ، دنیا شگسته
که یارم در بر ، آیینه ای ، دیگر نشسته
ز خاموشی شود ، افسرده جانم
گرفته سر به سوی آسمانم
که سوزان کن دلم ، از غم خدایا
دل بی غم نمیخواهم ، خدایا