ای همه هستی


محمد اصفهانی

تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارهادشوار نیست
چون در این دل برق مهر دوست جست
اندر آن دل دوستیمی دان که هست
هیچ عاشق خود نباشد وصل جو
که نه معشوقش بود جویای او
در دل تو مهر حق چونگشته نو
هست حق را بی گمان مهری به تو
ای همه هستی زتو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده
آنچه تغیر نپذیرد تویی
وانکه نمردست ونمیرد تویی
تا کرمت راه جهان برگرفت
پشت زمین بار گران برگرفت
هرکه نه گویای تو خاموش به
هرچه نه یاد تو فراموش به
غنچه کمر بسته که ما بنده ایم
گل همه تن جان که به تو زنده ایم
دست از این پیش که دارد که ما
زاری از این بیش که دارد که ما
چاره ما ساز که بی یاوریم
گر تو برانی به که روی آوریم

ای همه هستی از آلبوم: بوی دیروز