انسان


داریوش

در بندها بس بندیان انسان به انسان دیده ام
از حکمبر تا حکمران حیوان به حیوان دیده ام
در مکر او، در فکر این، در شکر او، در ذکر این
از حاجیان تا ناجیان شیطان به شیطان دیده ام
دیدی اگر بی خانمان از هر تباری صد جوان
من پیرهای ناتوان دربان به دربان دیده ام
ای روزگار دلشکن هردم مرا سنگی مزن
من سنگها در لقمه نان دندان به دندان دیده ام
از خود رجزخوانی مکن ، تصویر گردانی مکن
من گردن گردن کشان رسمان به رسمان دیده ام
شرح ستم بس خوانده ام ، آتش به آتش مانده ام
من اشک چشم کودکان دامان به دامان دیده ام
از این کله تا آن کله فرقی ندارد شیخ و شه
من پاسدار و پاسبان، ایران به ایران دیده ام
ماتم چه گویم زین وطن کز برگ برگ این چمن
من خون چشم شاعران دیوان به دیوان دیده ام
چکش به فرق من مزن ای صبر فولادین من
من ضربت پتک زمان سندان به سندان دیده ام