افسوس


داوود مقامی

افسوس که این عمر گرانمایه شد از دست
افسوس که روحم نشد از بوی گلی مست
افسوس که بی دلبر جانانه شدم من
افشوس که از عشق تو افسانه شدم من
دیوانه دیوانه شدم من
دردی کش میخانه شدم من
افسوس که با غم قلبم شده محرم
افسوس که این غم از دل نشود کم
افسوس که بگذشته دگر باز نیاید
اقسوس کهکه نور سحرم باز نتابد
ای باده گلگون زخود با خبرم کن
دیوانه که هستم تو دیوانه ترم کن