آخرین غزل


ترانه سرا: بابک روزبه
مانی رهنما

از همه گر رها شوم ، از تو جدا نمیشوم
تا تو زمین سجده‌ای ، سر به هوا نمیشوم
من تو بگو فدا کنم ، تن تو بگو فدا کنم
گر همه را رها کنم ، تارک ما نمیشوم
گر نزنی سپیده‌دم ، فلق‌نواز شب‌شکن
پنجه به تار شعر من ، عشق‌نوا نمیشوم
مهرتبار من تویی ، سبزقرار من تویی
دار و ندار من تویی ، اهل سخا نمیشوم
زمزمه کن بخوان مرا ، مقصد من به انتها
گرنکنی مرا فنا ، بر تو فنا نمیشوم
خیز و به دار خوان مرا ، در شب شاعرانه‌ای
خانه‌خراب کن مرا ، ای خود آشیانه‌ای
جذبه عطر بارشی ، جاری سبز رویشی
بر عطشم روانه شو ، گرچه به من روانه‌ای
در فلق صداقتت گرچه افول میکنم
قصه فنا نمیکنم منجی جاودانه‌ای
من که هماره سجده را رو به ستاره کرده‌ام
بوسه به خاک میزنم تا تو بر آستانه‌ای
ضجه جغد کینه از سیطره شبانه‌ها
باز بخوان سپیده را ، ای که فلق‌ترانه‌ای
شاعر کوچک تهی پیش بلند شوکتت
خط زده هرچه آنه را تا تو کنار خانه‌ای ، تا تو بر آستانه‌ای
تاب تبت نمیکنم هرچه گریز میزنم
عارف بیکرانه‌ام ، باز تو در میانه‌ای
من زده ام ز دغدغه ، تن به تلاطم غزل
زورق آبی سکون ، کی بردم کرانه‌ای
خیز و به دار خوان مرا