Yar Ageh jalveh Konad


Marzieh

یار اگر جلوه کند ، دادن جان این همه نیست
عشق اگر خیمه زند ، ملک جهان این همه نیست
عشق اگر خیمه زند ، ملک جهان این همه نیست
نکته ای هست در این پرده که عاشق داند
ورنه چشم و لب و رخسار و دهان این همه نیست
ورنه چشم و لب و رخسار و دهان این همه نیست
هیچ کس ره به میان تو ز موی تو نبرد
با وجودی که ز مو تا به میان این همه نیست
گر نهان عشوه ی چشم تو نگردد پیدا
فتنه انگیزی پیدا و نهان ، این همه نیست
تو ندانی ، نتوان نقش تو بستن به گمان
نقش تو بستن به گمان
زآن که در حوصله ی وهم و گمان این همه نیست
وهم و گمان این همه نیست
همت پیر مغان جویم و خلوتگه عشق جویم و خلوتگه عشق
فکر پیر خرد و بخت جوان ، این همه نیست
بخت جوان این همه نیست