Raftam


Hayedeh

مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمدهدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد
عارفی کو که کند فهم زبان سوسنتا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبحداغ دل بود و به امید دوا بازآمد)
رفتم رفتم
رفتم و بار سفر بستمبا تو هستم هرکجا هستم
از عشق تو جاودان ماند ترانه منبا یاد تو زنده ام عشقت بهانه من
پیدا شو چو ماه نو گاهی به خانه منتا ریزد گل از رخت در آشیانه من
رفتم و بار سفر بستمبا تو هستم هرکجا هستم
آهم را می شنیدی به حال زارم می رسیدینازت را می خریدم تو ناز مرا می کشیدی
به خدا که تو از نظرم نرویچو روم ز برت ز برم نروی
رفتم و بار سفر بستمبا تو هستم هرکجا هستم
اگر مراد ما برآید چه شودشب فراغ ما سرآید چه شود
به خدا کس ز حال من خبر نشدکه به جز غم نصیبم از سفر نشد
نروی یک نفس ز پیش چشم منکه به چشمم به جز تو جلوه گر نشد
رفتم و بار سفر بستمبا تو هستم هرکجا هستم
رفتم رفتمرفتم رفتم
شب از آغوش گل بالین و بستر میکند شبنمسحرگاهان سفر با دیده تر میکند شبنم
نگاه گرم جانان بال پرواز است عاشق رابه سوی آسمان پرواز بی پر میکند شبنم
اگر چون قطره اشکی شب ز چشم آسمان افتدسحر از چشمه خورشید سر بر میکند شبنم
مرا از این دل ناکام شرم آید چو میبینمشبی تا صبح در آغوش گل سر میکند شبنم
نمیکاهد اگر از عمر عاشق وصل گل رویانچرا از خنده گل عمر کمتر میکند شبنم
تنها تویی تنها تویی در خلوت تنهاییم
تنها تویی تنها تویی در خلوت تنهاییمتنها تو میخواهی مرا با اینهمه رسواییم
ای یار بی همتای من
ای یار بی همتای من سرمایه سودای منگر بی تو مانم وای من وای از دل سوداییم
جان گشته سرتاپا تنم از ظلمت تن بی منمشد آفتاب روشنم پیدا به ناپیداییم
دانی که دلدارم تویی دانم خریدارم تویییارم تویی یارم تویی شادی از این شیداییم
دانی که دلدارم تویی دانم خریدارم تویییارم تویی یارم تویی شادی از این شیداییم
از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشتصبح بهار این لب خندان نداشته است
از اشک من شکایت به غیر چه میکنیگل شکوه ای ز ابر بهاران نداشته است)

رفتم رفتم
رفتم و بار سفر بستمبا تو هستم هرکجا هستم
از عشق تو جاودان ماند ترانه منبا یاد تو زنده ام عشقت بهانه من
پیدا شو چو ماه نو گاهی به خانه منتا ریزد گل از رخت در آشیانه من
رفتم و بار سفر بستمبا تو هستم هرکجا هستم
آهم را می شنیدی به حال زارم می رسیدینازت را می خریدم تو ناز مرا می کشیدی
به خدا که تو از نظرم نرویچو روم ز برت ز برم نروی
رفتم و بار سفر بستمبا تو هستم هرکجا هستم
اگر مراد ما برآید چه شودشب فراغ ما سرآید چه شود
به خدا کس ز حال من خبر نشدکه به جز غم نصیبم از سفر نشد
نروی یک نفس ز پیش چشم منکه به چشمم به جز تو جلوه گر نشد
رفتم و بار سفر بستمبا تو هستم هرکجا هستم
رفتم رفتمرفتم رفتم