Khab Noushin


Dariush

خواب خوشی وقت سحر دیدم و یادم نرود
روی تو باشوق نظر دیدم و یادم نرود
پرده از رازت کشیدم
سوی خود بازت کشیدم
آنقدر نازت کشیدم
تا نشستی
روی دامانت فتادم
عقده ی دل را گشادم
ناگهان آمد به یادم
این تو هستی
[ای خوش آن دم وان غرور خواب نوشین]
خواب نوشین خواب نوشین
[وان نشاط وان سرور وصل دوشین]
وصل دوشین وصل دوشین
پرده از رازت کشیدم
سوی خود بازت کشیدم
آنقدر نازت کشیدم
تا نشستی
روی دامانت فتادم
عقده ی دل را گشادم
ناگهان آمد به یادم
این تو هستی
با تو می گفتم غم و درد جدایی
آن چنان نی با نوای بی نوایی
وای از این دیر آشنایی
روی دامانت چو اشک افتاده بودم
ناله های عاشقی سر داده بودم
که ای جفاجو کن وفایی
[ای خوش آن دم وان غرور خواب نوشین]
خواب نوشین خواب نوشین
[وان نشاط وان سرور وصل دوشین]
وصل دوشین وصل دوشین
دامن از دستم کشیدی
همچو بخت از من رمیدی
من ز خواب ناز خود
آواز خود ناگه پریدم
غیر اشک و بستری از دیده تر دیگر ندیدم
او سر یاری ندارد
قصه کوته رنج عاشق
خواب و بیداری ندارد
پرده از رازت کشیدم
سوی خود بازت کشیدم
آنقدر نازت کشیدم
تا نشستی
روی دامانت فتادم
عقده ی دل را گشادم
ناگهان آمد به یادم
این تو هستی