Gom Gashteh


Iraj

گلی گم کرده ام ، در خم کوچه ی آرزو
چنان دیوانگان دور خود گردم و رو برآرم به هرسو
چه آسان رفته از دست من گوهر زندگی
چه مشکل شد مرا این نفس های در احتزار از غم او
تا دلی به غمش مبتلا نشود ، باخبر کسی از حال ما نشود
نه کسی خبری می رساند از اون ، نه که چشم و لبی نامه خواند از او
وای وای آآی وای ، شکوه دارم از آن ماه
پس پرده نهان ماه پرده گیان ، دل من غم خود چاره داند از اون
وای وای آآی وای ، شکوه دارم از آن ماه
ای کاش اگر روح و جان مرا ، خانمان مرا به غم نسپارد
به غم نسپارد
به کلبه س سردو تار دلم ، شوره زار دلم قدم بگذارد

قدم بگذارد
وای از زلف حلقه زنش ، یارب کن نصیب منش
وای وای آی وای

گلی گم کرده ام ، در خم کوچه ی آرزو
چنان دیوانگان دور خود گردم و رو برآرم به هرسو
چه آسان رفته از دست من گوهر زندگی
چه مشکل شد مرا این نفس های در احتزار از غم او
تا دلی به غمش مبتلا نشود ، باخبر کسی از حال ما نشود
نه کسی خبری می رساند از اون ، نه که چشم و لبی نامه خواند از او
وای وای آآی وای ، شکوه دارم از آن ماه
پس پرده نهان ماه پرده گیان ، دل من غم خود چاره داند از اون
وای وای آآی وای ، شکوه دارم از آن ماه