Gisooye Kootah


Viguen

نمی دانم چرا نا گه
نموندی مویت را کوته
های های
های های

سر زلف پریشان را
ز دامانت کردی جدا
های های
های های

فکندی بر خاک پایت
برهنه شد شانه هایت
های های
های های

آمد باد بهار
سر مست و بی قرار
رفته از سوی پریشانت
موی
گویی از لطافت
آزرده شانه ات
در زیر بار گیسو

روزی هم آغوش تو بود
زیر بر و گوش تو بود
های های
های های

کو دیگر آن رنگ و بویش
رخت روال آرزویش
های های
های های

این حال من
این روز او
این قصه ی جان سوز او
های های
های های

آمد باد بهار
سر مست و بی قرار
رفته از سوی پریشانت موی
گویی از لطافت
آزرده شانه ات
در زیر بار گیسو

های های
های های

های های
های های

های های
های های

آمد باد بهار
سر مست و بی قرار
رفته از سوی پریشانت موی
گویی از لطافت
آزرده شانه ات
در زیر بار گیسو

های