Faryad Az In Jodaie


Hayedeh

(بر خاطر ما گرد ملالی ننشیندآیینه صبحیم و غباری نپذیریم
ما چشمه نوریم بتابیم و بخندیمما زنده عشقیم نمردیم و نمیریم)
از بس که من تنها نشستمتا نیمه شبها نشستم
دیگر میان آشنایان هم غریبمگویا که تنهایی بود تنها نصیبم
فریاد از این دوری و داد از این جداییدشمن نبیند آنچه دیدم زآشنایی
سوزم از این بیگانگی این عشق و این دیوانگی هادارم شکایت ها به دل از رنج این بیگانگی ها
در سینه پنهان میکنم این آه سوزانترسم که این آتش سرآرد از گریبان
فریاد از این دوری و داد از این جداییدشمن نبیند آنچه دیدم زآشنایی
ای دل بیا بگذر از این راهی که رفتی و باکس نگفتی
ترسم از این راهی که رفتی برنگردی و از پا درافتی
ای دل بیا بگذر از این راهی که رفتی و باکس نگفتی
ترسم از این راهی که رفتی برنگردی و از پا درافتی
دیدی که درد عاشقی درمان ندارداین راه پر رنج و بلا پایان ندارد
فریاد از این دوری و داد از این جداییدشمن نبیند آنچه دیدم زآشنایی
(بر خاطر آزاده غباری ز کسم نیستسرو چمنم شکوه ای از خاروخسم نیست
از کوی تو بی ناله و فریاد گذشتمچون قافله عمر نوای جرسم نیست
روی ناشسته چو ماهش نگرید
روی ناشسته چو ماهش نگریدچشمم بی سرمه سیاهش نگرید
عذر خواهی کندم بعد از قتلعذر بدتر ز گناهش نگرید
با همه عاشقی و رندی و بی باکی ما
شبنم صبحشبنم صبح خجل میشود از پاکی ما
خاطرم گرد تعلق نپذیرد گویی
در دل آب نشسته استدر دل آب نشسته است تن خاکی ما
در دل آب نشسته است تن خاکی ما
عاشق پاکیم ار فرض کند ور نکند
در بر اهل نظردر بر اهل نظر پاکی و ناپاکی من
بر دلت گرد غمی مانده ز صد راه بیا
بیا
بر دلت گرد غمی مانده ز صد راه بیا
می بخور تا نخوری غممی بخور تا نخوری غم ز طربناکی ما
(چه سود پیش تو فریاد بی قراری مننه آه در تو اثر میکند نه زاری من
امیدم از تو مبدل به ناامیدی شدنتیجه عجبی داد امیدواری من
از بس که من تنها نشستمتا نیمه شبها نشستم
دیگر میان آشنایان هم غریبمگویا که تنهایی بود تنها نصیبم
فریاد از این دوری و داد از این جداییدشمن نبیند آنچه دیدم زآشنایی

سوزم از این بیگانگی این عشق و این دیوانگی هادارم شکایت ها به دل از رنج این بیگانگی ها
در سینه پنهان میکنم این آه سوزانترسم که این آتش سرآرد از گریبان
فریاد از این دوری و داد از این جداییدشمن نبیند آنچه دیدم زآشنایی
ای دل بیا بگذر از این راهی که رفتی و باکس نگفتی
ترسم از این راهی که رفتی برنگردی و از پا درافتی
ای دل بیا بگذر از این راهی که رفتی و باکس نگفتی
ترسم از این راهی که رفتی برنگردی و از پا درافتی
دیدی که درد عاشقی درمان ندارداین راه پر رنج و بلا پایان ندارد
فریاد از این دوری و داد از این جداییدشمن نبیند آنچه دیدم زآشنایی