Eshgh Sadeh


Reza Sadeghi

ن از هزار سال خستگی
از کنج زندون اومدم
دلم کویر غربته
به عشق بارون اومدم
غرور تیکه تیکمو
می خوام که مرهم بذارم
غصه های یه عمرمو
رو دوش عالم بذارم
من پی دست پاکی ام
غبار قلب پیرمو
پاک کنه و رها کنه
رویا های اسیرمو
می خوام که از یاد ببرم
هرچی ازم گرفته شد
می خوام فراموش بکنم
هرچی رشتم پنبه شد
خنده تلخ آدما
همیشه از دلخوشی نیست
گاهی شکستن دلی
کمتر از آدم کشی نیست
گاهی دل اونقدر تنگ میشه
که گریه هم کم میاره
یه حرف خیلی ساده هست
گاهی چقدر غم میاره
بالا رفتیم ماست بود
اون پایینا دوغ بود
غصه عشق ساده
انگار همش دروغ بود