Dela


Amir Aram

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
درین بازار مکاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
نه آرامی, نه امیدی, نه همدردی, نه همدردی, نه همراهی
به هر دیگی که می​جوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که می​جوشد درون چیزی دگر دارد
چراغست این دل بیدار به زیر دامنش می​دار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری که می​آید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
نه هر کلکی شکر دارد, نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد, نه هر بحری گهر دارد
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
درین بازار مکاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
نه آرامی, نه آرامی, نه امیدی, نه همدردی, نه همدردی, نه همراهی
چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه​ای گشتی
حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری که می​آید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
نه هر کلکی شکر دارد, نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد, نه هر بحری گهر دارد