Dastani Na Tazeh (English: A Story Not So New)


Lyrics by: Nima Youshij
Ahmadreza Ahmadi

شامگاهان که رؤيت ِ دريا
نقش در نقش می‌نهفت کبود ،
داستانی نه تازه کرد به کار
رشته‌ای بست و رشته‌ای بگشود
رشته‌های ِ دگر بر آب ببرد .

وندر آن جايگه که فندق ِ پير
سايه در سايه بر زمين گسترد
چون بماند آب ِ جوی از رفتار
شاخه‌ای خشک ماند و برگی زرد
آمدش باد و ، با شتاب ببرد .

همچنين در گشاد و شمع افروخت
آن نگارين ِ چرب‌دست استاد
گوشمالی به چنگ داد و ، نشست
پس چراغی نهاد بر دم ِ باد
هرچه ، از ما به يک عتاب ببرد .

داستانی نه تازه کرد ، آری
آن ز يغمای ِ ما به ره شادان ؛
رفت و ديگر نه بر قفاش نگاه
وز خرابیّ ِ ماش آبادان
دلی از ما ، ولی خراب ببرد !

Dastani Na Tazeh (A Story Not So New) from album: In a Cold Winter Night


Add MP3 $0.99


2010-05-10 03:42:40