Daman Keshideh


Delkash

به سرآیم آمد ناگه ،‌ آن که کشیده زمن دامن
آن که رمیده چو بخت از من
چو بهاران آمد ، تا این کلبه من ،‌ کند او گلشن
دیده من بشود روشن
آشفته شدم ناگه ،‌ صد بوسه زدم بر ره
تا که ز در ، آن مه زیبا آمد
بعد از غم مهجوری ، تنهایی ورنجوری
همنفسی همچو مسیحا آمد
همچو پری آن زیبا ، آن گوهر بی‌همتا
خنده به لب بر سر پیمان آمد
آن غنچه امیدم بشکفته شده دیدم

در بر من چون گل خندان آمد
عمری بر سر پیمان بنشستم
در دل خار جفایش بشکستم
نشدم ز پی دگران ، نگذشت غم من به زبان
ویران بود این کاشانه ،‌ گلشن شد این ویرانه
گفتمش این : کاشانه‌ من لطف وصفا دادی
گرمی و شادابی تو بر این ،‌کلبه ما دادی
بر همه دلداران مه من ! - درس وفا دادی‌
به جهان غمت چه کشیدم ، تا که وفای تو دیدم
می‌خندد بر رویم امیدم